*دختر خوشمل*اخر مطالب باحال بدو بیا تو سلام دوستای گلم به وبلاگ من خوش امدید من هر روز واستون یه مطلب جدید دارم پس به ما سر بزنید حتما در همین صفحه منو لینک کنم و به طور خودکار لینک میشید منتظر نظراتتون هستم کوچیک شما اتیش پاره
| ||
|
![]() انسان های بزرگ دو دل دارند : دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ...
![]() هاردی : فردا دم افتاب اعداممون می کنن
لورل : کاش فردا ابری باشه
![]() می گویند : "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. چه محشری می شوند!
"اینشتین”در جواب نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه محشری می شود!
ولی این یک روی سکه است،
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود! ![]() فرزند عزیزم :
آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباس...هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را
بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور
میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض
کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور
میشدم بارها و بارها داستانی را برایت
تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه م یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو.. روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم فرزند دلبندم،دوستت دارم قند خون مادر بالاست
دلش اما هميشه شور مي زند براي ما اشکهاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد دستانش را نوازش مي کنم داستاني دارد دستانش ![]()
میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد ! دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد... لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی... نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است... میشمارم تک تک ثانیه ها را ، مینشینم به انتظار طلوعی دیگر و حسرت روزهای لبخند و شادی را میکشم ! به امید دیدن تو ، به امید رسیدن به تو و به امید بودن تو در کنارم زنده ام ... با رفتنت مطمئن باش که من نیز خواهم رفت ! تو به سوی خوشبختی ، من به سوی دنیایی دیگر ! میگذرد لحظه های عاشقی ، لحظه هایی که با دوری همراه هست و با فاصله هم صداست ! سردتر از همیشه ، روزهایی بی عاطفه تر از گذشته! کاش خزان بی عاطفه دلم به پایان رسد.. و بار دیگر خورشید طلوعی دوباره در آسمان ابری و دلگرفته دلم داشته باشد.... به انتظار خورشید و به انتظار لحظه دیدارت خواهم نشست ای بهترینم!
سر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... ![]()
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.» پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
![]()
salam azizam matalebet kheili ghashangano be del mishinan....kheili karet doroste.dus dashti 1saram be ma bezan ajiiiiiiiiiii
سلام ممنون حتما عزیزم |
|
[ طراحی : mysali.com ] [ Weblog Themes By : mysali.com] |